تقديم به آنانی كه خيلی تنهايـند :  

                            یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور

 

 

 

          

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور        کلبه احزان شود روزی گلسـتان ، غم مخور

ای دل غمديده حالت به شود ، دل بد مكن        وين سر شوريده باز آيد به سامان غم مخور

 

ازصبح تا شب ، در كوچه وبازار ، در همسايه وفاميل ، در روز نامه و مجله مي خوانيم كه :

مادري در غم فرزند دلبندش عزادار است

پدري از دست فرزند نااهلش نالان است

فاميلي از اعتياد جوان ِ ناخلفي خون دل مي خورد

عاشقي در فراغ يار خودكشي كرده است

و غم ازدياد " طلاق" هاي رنگارنگ همه را زجر مي دهد

واين داستان ، تكرار مكررات " تاريخ غم " زندگي آدم هاست .

 

" كتاب ِ تاريخ " ملل مختلف از زمان هاي دور و نزديك با فرهنگ ها وآداب ورسوم گوناگون ، قطعا ازلي و ابدي يا بي ابتدا و بي انتهاست ولي " آناتول فرانس " اين كتاب نانوشته را دريك جمله خلاصه كرد او معتقد است :

خلاصه ي تاريخ اين است : " مردم آمدند ، رنج بردند  و مردند "

به نظر او عصاره ي نهايي زندگي  آدم ها " رنج " است

 

ولي من اين گونه فكر نمي كنم به نظر من ، قصه ي گردش زندگي ، مثل چرخش " سكه " اي در هواست ، امروز روي شادي سكه و فردا روي غم سكه به خانه ما مي آيد ، لذا  يك روز زياد ، يك روز كم  ، ديروز  شادي و امروز غم ، داستان و قصه ي سريال  " تلخ وشيرين " زندگي بشر را به تصوير مي كشند .

يادتان باشد :

غم و شادي ، فقير و غني نمي شناسد  ، اگر فقير از غم نان و نداري نمي خوابد ولي غني  ِ طماع، غمگين  ِِ غم دارايي بيشتر است ، فرقي نمي كند آنها چگونه غمگين باشند ، در هر حال غم ، غم است .

بعكس ، اگر آبروداري موتورسيكلتي با بهاي ده برابر دوچرخه بخرد به همان اندازه خوشحال است كه متمولي ماشيني نو با قيمت ده برابر ماشين اوليه بخرد ، درست است كه بهاي موتور و ماشين قابل مقايسه نيستند ولي اين نسبت( ده برابر ) يكي است ، لذا شادي هردو برابر است 

پس :

اگر ديروز گفتم : معني " عشق " عشق است ! همين وبس !

 ولي امروز مي گويم : معني " زندگي " زياد و چند بـُعدی است  :

چون ترجمه زندگي به فكر وسليقه افراد وابسته هست ، كه آبشخور آن آدب ورسوم ، فرهنگ و محيط اطرافشان است‌

لذا شما زندگي را هر جوري كه معني كـرديد ، بيراهه نرفته ايد !

فقط يادتان باشد :

                      "  تا شقايق هست زند گی  بايد كرد "

 

من نمي دانم اين چه سري در زندگي است كه زشت و زيبا ، خوب و بد ، بايد در كنار هم باشند تا زندگي معنا و مفهوم بيابد .

و اين چه رمز و رازيست كه :

خوب و بد ، زشت وزيبا ، فقر و غنا هيچيك به تنهايي در هيچ خانه اي براي هميشه رحل اقامت نمي گز يند و همه امروز مي آيند و فردا مي روند !

 پس با اين تفاسير دليلي ندارد كه آدمي خود را از غم  ِ رنج زمانه زجر دهد !

حتما شما مي پرسيد : يعني يك مادر داغدار در غم عزيزترين عزيز جوانش نبايد عزادار باشد ؟

چرا حتما بايد باشد 

ولي مــن هم مي پـرسـم : آيا براي آن عزيز دلـبـند راه برگشتي وجود دارد ؟

حرف من اينست كه عليرغم ميل باطني همه ما ، سكه غم اين روز ها در خانه مادر داغدار نشسته ولي او بايد مطمئن باشد فردا و فرداها سكه شادي به ميهماني او خواهد آمد ، او بايد از خود بپرسد كه ؟

آيا فاميل او كه فرزندي رشيد اما نااهل دارد خوب است ؟

آيا همسايه او كه دختري رعنا ، اما سر به هوا دارد ناراحت نيست ؟

او بايد اين سخن حكيمانه را به خاطر بسپرد كه :

       " خوشبختي ، داشتن دوست داشتني ها نيست ، بلكه  دوست داشتن ، داشتني هاست "

 

ما بايد قبول كنيم زندگي جمع اضداد است ، من قبول ندارم كه زندگي فقط " غم تنها " يا " شادي محض"است ، ( شما مي توانيد صحت نظرم را در اقوام و فاميل تان  جستجو كنيد )

مگر چرخ روزگار چنان نشد كه :

روستا زادگـان دانشـمند ،  به وزیـرى پـادشـاه رفتند

 پـسران وزیر ناقـص عقل، به گدایی به روستا رفتند

 

لذا مطمئن باشيد یوسف گمگشته شما هم به كنعان بر مي گردد و در كلبه ي احزان شما هم گلهاي شادي

خواهد  روييد ،  بشرطي كه شما براي مشكلات خون دل نخوريد و با " صبر " آن را چون آب زمزم ، نوشين و گوارا كنيد .

 كه زندگي را هر گونه بنگريم زيباست .  

دوست دارم با مثالي منظورم را روشن تر بيان كنم :

من بارها و بارها به " باغ فين كاشان " رفته ام ، ولي اخيرا كه وارد شدم حال و هواي ديگري داشت همين كه در زير سايه درختان پير و سر به فلك كشيده از كنار فوار ه هاي زلال مي گذشتم منظره اي مرا ميخكوب كرد ومرا در مفهوم و معناي زندگي به فكر فرو برد در آنجا ، دختر بچه هاي مدرسه را ديدم كه در هواي مطبوع وبهاري آنجا به وجد آمده بودند وبه زمين و هوا مي پريدند و بازيهاي بچگانه  مي كردند .

از يكي پرسيدم : دخترم اينجا كجاست ؟

گفت : اينجا پاركي زيبا اما بي تاب و سرسره است !!!

فكري كردم و آرام آرام به او گفتم : نه دخترم ! اشتباه ميكني ! اينجا قتلگاه " امير كبير " است ! ! !

از باغبان پير پرسيدم اينجا كجاست : پيرمرد كوچولو و بي دندون آروم آروم به من نزديك شد  انگار دل پر دردش منتظر بود لذا كنارم نشست و با تاني سري تكان داد و با چشمان دلواپسش  گفت : خودت بگو !!!

و من گفتم : اينجا قطعه اي از نا كجا آباد  ِ تاريخ زندگي است هر طور فكر كني خوب است

هم " آب نوشين " دارد هم" حمام خونين "  ، اگر دوست داري در باغ ، آب گوارا  بنوش ويا اگر مايلي در حمام خون دل بخور ! هيچ فرقي نمي كند در هر حال زندگي زيباست .

زماني كه آدم فوران خون از رگ هاي امير كبير را در كنار فوران آب زلال فوار ه ها را مي بيند خيلي از ناگفتني ها ي زندگي را گويا مي بيند . . . . .

پس يادتان باشد گرچه :

« زندگي » ابتدا و انتهائي دارد كه با گريه نوزاد تپانچه استارت آن زده مي شود و در نهايت با گريه نزديكان و اقوام ، در كنار تخت بيمار و بي جانش سوت و ترمز ش كشيده مي شود ولي بايد در خاطرتان باشد كه زندگي جاده صاف و هموار نيست كه زندگي جاده ايست كه از تل و تپه هاي قد و نيم قد و كوتاه و بلند بوجود آمده است .

 

اين يادگاری از من بماند كه هر كه در سر بالائی  است نگران نباشد كه سرپائيني در انتظار اوست

و هر كه در سرازيري است به خود غرّه و مغرور نشود كه بايد منتظر نفس نفس هاي جانكاه سراشيبي تند بالا باشد .

فقط  در اين مسير ناهموار خوشا به حال  آناني كه يار و ياور كساني شده اند  كه  در اين دنياي  بي رحم و

بي انصاف ، تنهاي تنها مانده اند

و بد و بدتر به حال آناني كه در تند باد سريع سرازيري عيش و عشرت زندگي سخت به خواب خرگوشي فرو رفته اند غافل از آنكه سراشيبي جديدي در چند قدمي آنهاست .

به هر حال روز و روزگار مي گذرد روزها شب و شبها روز مي شوند ولي دنيا هيچ وقت دائماً يكسان  نخواهد ماند و شما مطمئن باشيد كه اين تنهائي آخر ونهايتي دارد .

 

لذا :

 هر گاه از رسم زمانه دلتان گرفت در خلوت خود  با زمزمه ي " حافظ  ِِ"خلوت نشين هم نوا شويد كه گفت:

دور گردون گر دو روزي بر مراد ما نرفت          دائماً يكسان نباشد حال دوران غم مخور

 

و در پايان نه حرف من كه قول صريح خدا را هميشه به خاطر بسپاريد كه نه يك بار كه دو بار پشت سر هم تاكيد كرد:

 

فـان مع العسر يسرا        پس بدرسـتـيكه با دشـواري آساني است

وان مع العسر يسرا       بدرستيكه باز هم با دشواري آساني است

                                          آيات 5 و6 سوره "  الانشراح "

                                                                                                      

                                                                           آمين

 

دکتر مجتبی کرباسچی

اسفند . . . . . . 1386

www.karbaschy.com                           

 

   استفاده از اشعار ومقالات این وبلاگ با نام نویسنده و نام وبلاگ ، بلامانع است

          ولی در غیر این صورت ، مستوجب عذاب وجدان و حرمت شرعی خواهد بود